ﺭﻭﻱ ﺳﻴﻢ ﺧﺎﺭﺩاﺭ ﺑﺎﻟﻪ ﻣﻲ ﺭﻗﺼﻢ!
ﺑﮕﺬاﺭ ﺯﺧﻤﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ...;
ﻣﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ اﻱ ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﻢ ﺑﺮاﻱ ﻧﺮﻓﺘﻦ...
ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭاﻫﻢ ﺭا ﺳﺪ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻲ!!!
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻏﺮﻭﺭ ﭘﺴﺮاﻧﻪ اﻡ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﻢ:
ﮔﺎﻫﻲ ﺩﻟﻢ ﺑﺮاﻱ ﺻﺪاﻱ ﺩﺧﺘﺮاﻧﻪ اﺕ...
ﻋﺰﻳﺰﻡ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺎﻳﺖ...
ﺗﻨﮓ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ!!!!
ﻭﺻﻴﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ;
ﺑﻌﺪ اﺯ ﻣﺮﮔﻢ, ﺗﻤﺎﻡ اﻋﻀﺎﻱ ﺑﺪﻧﻢ ﺭا اﻫﺪا ﻛﻨﻴﺪ!
ﺧﺪا ﺭا ﭼﻪ ﺩﻳﺪﻱ?!
ﺷﺎﻳﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ, ﻭﺻﻠﻪ ی ﺗﻦ ﻛﺴﻲ ﺷﺪﻡ....
دیگه یکی نیستش که تو قلبش یکی باشه
بنویسه هر شب شاید اون از خواب خوش پاشه
اونی که یک عمر از نبود دلبرش خونده
یه نامه که خیس و پر از اشکه ازش مونده
جون کند و آخر هم نیومد اونی که باید...
آخر همون روزی که میگفتش سرش اومد
در اصل میمونه ولی دیگه نمیمونه
تیک تاکه ساعت هم سکوتش رو نمیشکونه
حالا یه کاغذ یه قلم یه مرد دیوونه
بعد از "یکی هستش" یکی نیستش رو میخونه
یه حسرت لبریز روی دوش دنیا موند
از مرتضی تنها "یکی هست" ویه ویزا موند...