آنقدر خیال بافتم که تمام کلاف های فکرم شدند یک لباس آرزو!
کاش اندازه ام باشد...
در نگاهت جا مانده ام...
چشم هایت را آسوده ببند...
من خیال رفتن ندارم!
همه دردم این بود...
عشقش بودم, هنگامی که عشقش نبود...!
این روزها زندگی ما مثل پانتومیم شده...
حرف دلت را به زبان بیاوری باختی...
آخر بازی است!
سک سک!!
پیدایش کردم...
در آغوش اوست...
خدایا...
گله نمی کنم؛
ولی, کمی آرام تر امتحانم کن!
خسته ام...
حس آن سیگار بدبختی را دارم که همه جا حرف از ترک کردنش است!!!
آغوش کسی را دوست بدار که بوی بی کسی بدهد...
نه بوی هر کسی...
تف به خیابان!
که فروختن مواد در آن آزاد...
اما گرفتن دست کسی که دوستش داری جرمه...!
می خواهم آنقدر از دوست داشتنت بنویسم تا تمام مردم زمین به دنبال تو...
تاریخ را تا پایان دنیا ورق بزنند...!