من به جرم بودنم مجازات شده ام که این همه تنهایم...
که هیچ کس مرا حتی نوازش هم نمی کند.
من تنها یک جوجه تیغی هستم!
دلی بی آزار اما ظاهری آزاردهنده!!
حتی مرده ام را هم نمی بینند...
غافل از این که خدا پایین نردبانو سفت گرفته تا آسیبی به اونا نرسه...
آدما نردبون رو میگذارن زیر پاشون تا برن اون بالا برسن به خدا...
وقتی مادرم کودکی ام را زیر چادر سیاهش قایم می کرد...
شاید هیچ وقت نمی دانست کهزمانه روزگارم را سیاه تر از چادر سیاهش می کند...
نمی دانم چرا مخاطب ها را هرچه قدر خاص تر کنی زودتر بی خاصیت می شوند و همه شان می روند یکی پس از دیگری؛
همانند قاصدکی که همراه باد می رود...
همانند بازی های کلاغ پر کودکی...!
دخترها عاشق حرف زدن می شوند و پسرها زیبایی...
حالا دلیل آرایش کردن دخترها و دروغگویی پسرها را فهمیدم...!!!
شیمی درمانی...
آب درمانی...
گیاه درمانی...
همه را امتحان کرده ام اما...
عشق درمانی چیز دیگری است!
اثری دارد که اوتانازی هم به پایش نمی رسد!!!
وقتی هستی زندگی را با تمام تلخی هایش می گذرانم ولی چند وقتی است در نگاهت فقط یک عروسک شکسته هستم که نیاز به ترمیم دارد!