ﻣﻦ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﺭا ﺗﺎ ﻛﺮﺩﻡ و ﻻﻱ ﺁﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﻭﻱ ﻃﺎﻗﭽﻪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﻳﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻱ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻛﺮﺩﻡ...
ﺁﺭﻱ ﺧﻮﺏ ﻣﻲ ﺩاﻧﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺘﻲ!
ﻭﻟﻲ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ی ﻓﺎﻝ ﻫﺎﻳﻢ ﺗﺎ اﺑﺪ ﺑﻮﻱ ﺗﻮ ﺭا ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺩاﺩ?!!!!!
هیس دختر ها فریاد نمیزنند!هیس دخترها بلند نمیخندند! هیس دخترها حقی ندارند!هیس دخترها باید ارام زندگی کنند! هیس دخترها باید درد را تحمل کنند! هیس دخترها باید بسوزندو بسازند! هیس دخترها باید ظلم و حرف زور را قبول کنند! "فقط به جرم دختر بودنشون!!"هیس دخترها باید تحمل کنند و اعتراض نکنند هیس دخترها حتی حق اینو ندارن که عکسشون روی اگهی ترحیمشون چاپ بشه!هیس دخترها باید ارام بمیرند!!
و این داستان ادامه خواهد داشت...
حق حضانت برای تو
درد زایمان برای من
نام خانوادگی برای تو
زحمت خانواده برای من
چهار عقد برای تو
حسرت عشق برای من
هزار صیغه برای تو
حکم سنگسار برای من
هوس برای تو
عفاف برای من
این بود ازادی و برابری حقوق برای زن و مرد. . .
هیس دخترها حق اعتراض ندارند. . .!!!
ﻧﻪ ﻃﺒﻖ ﻣﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩاﺭﻡ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﺳﻨﺖ!
ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻓﻂﺮﺕ اﺳﺖ...
ﺧﻮﺏ ها ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺷﺘﻨﻲ اﻧﺪ!!!!!
ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ ﻣﺰﻩ اﻱ ﺩﻟﭽﺴﺐ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺑﻮﺩ...
ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺲ ﭼﺸﺎﻳﻲ اﻡ ﺭا...
ﺭﻭﻱ ﻟﺒﺎﻧﺖ...
ﺟﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ اﻡ......
ﺩﺭ ﻻ به ﻻﻱ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﻫﺎ و ﺗﺮﺱ ﻫﺎﻳﻢ, ﻟﺐ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ اﻳﺴﺘﺎﺩﻩ اﻡ...
ﻣﻲ ﺩاﻧﻢ ﺩﺳﺘﻢ ﺭا ﻧﻤﻲ ﮔﻴﺮﻱ...!
ﻓﻘﻄ ﻣﺤﺾ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺪا ﭘﺮﺗﻢ ﻧﻜﻦ..!!!!!
ﻣﻦ ﻣﻐﺮﻭﺭﻡ!
ﺭﻗﻴﺐ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻧﻤﻲ ﺟﻨﮕﻢ...
ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﻋﺸﻖ و اﺣﺴﺎﺳﻢ ﻣﻲ ﮔﺬاﺭﻡ...
و ﻣﻴﺪاﻥ ﺭا ﺧﺎﻟﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ...
ﺁﻫﻮﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻛﻔﺘﺎﺭ ﭼﺸﻤﻚ ﺑﺰﻧﺪ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﻧﺪاﺭﺩ ﺯﻳﺮ ﺳﺎﻳﻪ ﺷﻴﺮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﺪ!!!!!