لعنتی!
دست کم بین شعرهای من دستش را نگیر!!
بی انصاف, مردم دارند این شعرها را می خوانند...
از گذشته در گوشمان خوانده اند یکی بود...
یکی نبود...
همیشه برای بودن یکی, دیگری را حذف کرده اند.
بیایید از این پس بگوییم یکی بود دیگری هم بود.........
تو رگ شوخی ات با دیگران گل می کند...
و من رگ غیرتم باد...
عجب!
نمی دانستم رگ ها هم قدرت انتخاب دارند!!!
چه کسی برای ما شعر اتل متل خواند که پایت را به این راحتی, از زندگی ام ورچیدی...؟
یادت هست؟
روزی پرسیدی این جاده کجا می رود...
و من سکوت کردم...
دیدی؟!
جاده جایی نرفت!!
آن که رفت, تو بودی...
لبانت طعم سیگار می دهند...
و من خوب می دانم که تو هرگز سیگار نمی کشی...
خدایا خیانت بدتر از این...